به وبلاگ کودک و نوجوان خوش آمدید



به نام خداوند بخشنده و مهربان


یکی بود یکی نبود در اقیانوسی بزرگ نهنگ و ماهی زندگی می کردند که دوست هم بودند. یک روز نهنگ به ماهی گفت : من قدرت زیادی دارم ، اما تو قدرتی نداری . ماهی غمگین شد و رفت و رفت تا به یک ه جوان رسید ماهی از آن پرسید: من چه قدرتی دارم؟ ه جواب داد:من چه میدانم. ماهی رفت به یک لاک پشت رسید. ماهی پرسید: من چه قدرتی دارم ؟ لاک پشت جواب داد : من چه میدانم. ماهی رفت. تا به یک اختاپوس دانا و پیری رسید.اما این دفعه از او پرسید؟ تو خودت چه قدرتی داری؟اختاپوس جواب داد : من سیاهی را به وجود می آورم،باز این دفعه پرسید؟ من چه قدرتی دارم؟ اختاپوس جواب داد تو میتوانی بین جلبک ها، اقیانوس ها ،دریاها، رودخانه ها و چشمه ها پنهان شوی.


نویسنده : محمد نعیم حاجی زاده
 


به نام خداوند بخشنده و مهربان

یکی بود یکی نبود 
در سرزمین کوچک روباره و شغالی زندگی می کردند.که هر موقع روباه غذایی برای 
خوردن پیدا می کرد شغال نقشه می کشید که غذاهای روباه را بگیرد. روباه تصمیم
 گرفت تا شغال را خسته کند. بعد از آن روز شغال پشت صخره پنهان شد تا غذای
 روباه را بگیرد اما روباه نیامد . روباه نقشه کشیده بود که شکارچی ها را به دنبال خود
 بیاندازد تا آن ها شغال را بگیرند. که شغال بدود و خسته شود که دیگر غذای کس 
دیگری را ند.

نویسنده : محمد نعیم حاجی زاده


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خلیج فارس سیستم های اکسس کنترل و قفل های هوشمند قاف سریال تلویزیونی کامیون جوونه مجتمع قضایی بعثت _ وکیل بعثت دنیای بازی های آندروید گوشی موبایل نوروز ۹۹ با هدایای تبلیغاتی ویژه قیمت دقیق طلا نرخ سکه شبکه سئو